جدول جو
جدول جو

معنی بی محل - جستجوی لغت در جدول جو

بی محل
(مَ حَل ل / مَ حَ)
از: بی + محل، بیجای. (آنندراج، . نابجای. (یادداشت مؤلف) : در عقد نکاح و عروسی وی (طغرل) تکلفهای بی محل نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). رجوع به محل شود.
لغت نامه دهخدا
بی محل
((مَ حَ))
بی ارزش، بی اعتبار
تصویری از بی محل
تصویر بی محل
فرهنگ فارسی معین
بی محل
بی ارج، بی ارزش
متضاد: ارزشمند، بی پشتوانه، بی اعتبار
متضاد: معتبر، نابجا، ناروا
متضاد: روا، بی مناسبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
مرکّب از: بی + مآل، بی انجام، و در کاری گویند که عاقبت آن محمود نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لی / مَ حَ)
بی اعتنائی و ناپذیرایی. (ناظم الاطباء).
- بی محلی کردن، بی اعتنایی کردن. اعتنا نکردن بقصد تحقیر به کسی. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: بی + مثل ’عربی’، بی مانند و بی شبه و بی نظیر. (ناظم الاطباء)، بی جفت. بی همتا. بی شبه. بی بدیل: مروارید بی مثل، در یتیم. (یادداشت مؤلف) :
سپاس از خداوند بی مثل بیچون
که با طالع سعد و با بخت میمون.
سوزنی.
چنانکه در حسن صورت بی مثل بود. (سندبادنامه ص 148)،
ترا از یار نگزیرد بهر کار
خدایست آنکه بی مثل است و بی یار.
نظامی.
- بی مثل و مانند، بی شبه و نظیر:
تعالی اﷲ یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندان خداوند.
نظامی.
- بی مثل و مانندی، بی همتایی و بی نظیری:
خدایا بذات خداوندیت
به اوصاف بی مثل و مانندیت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
مرکّب از: بی + محک، بی سنگ آزمایش. آزمایش ناشده:
زرّ قلب و زرّ نیکو در عیار
بی محک هرگز ندانی زاعتبار.
مولوی.
رجوع به محک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مرکّب از: بی + میل، بی انحراف. بی گردش بسوئی. بی چفسش، زن حائض. (از آنندراج)، حایض و زن حایض ودشتان. (ناظم الاطباء)، حائض. (یادداشت مؤلف)، دشتان (اصطلاح زرتشتیان)، عادت دیده. خون دیده. عذردیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
بتکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی محک
تصویر بی محک
بی سنگ آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مثل
تصویر بی مثل
یگانه
فرهنگ لغت هوشیار
بی دل، بی رغبت، بی شوق، دل مرده، سرد، بیزار، دل زده، مشمئز
متضاد: مایل، علاقه مند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اعتنایی، بی التفاتی، عدم توجه
متضاد: اعتنا، التفات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
على مضضٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
Disinclined, Jaded, Reluctantly, Unwilling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
peu disposé, las fatigado, à contrecœur, réticent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
내키지 않는 , 피곤한 , 마지못해 , 내키지 않는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
несклонный , усталый , неохотно , нежелающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
بے رغبت , تھکا ہوا , بے دلی سے , بے رغبت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
অনিচ্ছুক , ক্লান্ত , অনিচ্ছাকৃতভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
asiyejiunga, uchovu, kwa kutokusudia, asiye na hamu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
isteksiz, yorgun, isteksizce, istekli olmayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
неохочий , втомлений , неохоче
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
niechętny, zmęczony, niechętnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
חסר רצון , עייף , באופן חסר רצון , לא רוצה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
अनिच्छुक , थका हुआ , अनिच्छापूर्वक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
enggan, lelah, dengan enggan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
ไม่เต็มใจ , เหนื่อย , อย่างไม่เต็มใจ , ไม่เต็มใจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
niet geneigd, moe, met tegenzin, onwillig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
unwillig, erschöpft, widerwillig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
reacio, cansado, de mala gana
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
riluttante, stanco, riluttantemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
relutante, cansado, relutantemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
不愿意的 , 疲惫的 , 勉强地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
気が進まない , 疲れた , 嫌々ながら
دیکشنری فارسی به ژاپنی